محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
محمد حسین جونمحمد حسین جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی کوچک ما

چه زود گذشت.....

   سلام به جیجل مامان عزیز دلم 2 سال پیش این روزا داشتم انتظار به دنیا اومدنتو میکشیدم خیلی دوست داشتم روزا تند تند بگذره 2 اسفند بشه تا جیجلمو بغل کنم ولی الان باورم نمیشه چه زود داره 2 سال میشه محمدم نفسم جیجلم عسسسلم خیللللیییی دوست دارم...... محمدم اولا به من ماااامان میگفتی به بابا هم باااابا بعد بابا رو چون مامان با اسم صدا میکنه شما هم یاد گرفتی و بابا رو به اسم صدا میکنی بعضی وقتا که به اسم صدا میکنی بابا جوابت رو  نده زرنگی میکنی و بابا میگی خدا رو شکر اسم مامان سخته همون مامان میگی.... ولی حدود 2 هفته ای میشه که ما رو مامانی بابایی صدا میکنی امروزم منو مامان جا صدا زدی منظورتو متوجه نمیشدم تا...
27 بهمن 1392

میز خاطره و محمد مهدی

  مامان جونینا عکس نوه هاشونو (یاسین و نیایش و محمدمهدی ) رو میز گذاشتن شما هم عاشق اینی که بری عکسا رو بهم بریزی اینجا هم داری عکس نیایش خانم رو برمیداری   ...
25 بهمن 1392

خوش گذرونی خونه مامان جون....

  محمدم هر وقت بریم خونه مامان جون   حسابی بهت خوش میگذره هر کاری دلت بخاد میکنی هر چیزی هم دلت بخاد میخوری مامان جونم بعضی وقتا برات بستنی میخره .... جیجلم از بچگی عشق بستنی ای ...
25 بهمن 1392

محمدم دکتر شده

دیشب خونه باباجون بودیم خاله فاطی ( که الان دانشجو پرستاریه ) داشت فشار خون آقا جون (بابا بزرگم) رو میگرفت که شما هم از فرصت استفاده کردی گوشی خاله رو برداشتی  نبض خودت رو گرفتی و حسابی واسه خودت دکتر شدی حسابی خودتو تو دل آقاجون جا کردی با آقاجون آقاجون گفتنت   ...
24 بهمن 1392

سواری کردن ....

جیجل طلام هروقت بریم بیرون ماشین های موزیکال رو ببینی عاشقشی که سوارش شی مامانم 250 تومن ناقابل میده سوارت میکنه(پولشو به این دلیل گفتم که انشالله بزرگ شدی و بچه دار شدی نوه ی عزیزمو بردی بیرون خاست سواری کنه ببینی زمان ما چقدر بود زمان شما....) چند وقت پیش با زنعمو و مهنا رفتیم بیرون شما و مهنا هم سواری کردید منم چند تا عکس ازتون انداختم       ...
24 بهمن 1392

محمدم مهمون داره

نفس مامان پنج شنبه شب مهمون داشتیم ریحانه گل بهشتی و پرنیا خوشگل بابا خیلی خوش گذشت فقط شما یه خورده شیطونی میکردی و اسباب بازی بچه ها رو میگرفتی و ماشین های خودتم به ریحانه نمیدادی و ازشون میگرفتی و میگفتی مهدی مهدی با اصرار مامان میدادی یه دونه عکس از شما وریحانه جون انداختیم که برات میذارم جیجل طلام ...
20 بهمن 1392

شب برفی

  محمد مهدی جان پس از چتد روز تحمل سرما بالاخره 15 بهمن  برای دومبن بار امسال برف یا به قول خودت بف رو تجربه کردی عاشق برف بازی هستی  خداجونم شکرت بخاطر همه نعمتایی که به ما دادی     شب 3 تایی رفتیم بیرون بف بازی و چند تایی هم عکس انداختیم که برات میذارم   چون مامانی میترسید سرما بخوری حسابی پوشوندمت خودتم عاشق اینی که با شالگردن جلو دهنتو ببندم   چون هنوز داشت برف میبارید شما دستتونو زده بودی به برف زودی رفتیم خونه تا یخ (به قول خودت اخ ) نزدی     ...
16 بهمن 1392

پازل

گل پسرم چند ماه پیش پازلهای 2 تیکه حیوانات را میتونست درست کنه مثلا مرغ با جوجه هاش وماهی با بچه هاش اسم حیوونا هم از اون طریق یاد گرفت چند وقتی که پازل 4 تیکه 6 تیکه هم درست میکنه ولی کم حوصلگی میکنه همین که یکیشو درست میکنه زود جمع میکنه میگه بس بخاطر اون عکسایی که ازت گرفتم برای یه  روز نیست       اینم پازل 6 تیکه   ...
14 بهمن 1392

محمد یاد بچگیش افتاده

محمد مهدی ما بچه که بود خیلی کم با روروکش بازی میکرد ولی دیشب که رفته بودیم خونه عمو هادی جیجل طلام روروک محمد پارسارو دید و ما هم مجبور شدیم روروک شما رو که تو انباری بود بیاریم تا بازی کنیم شما هم از ذوقت تا 1 نصفه شب سوارش شدی و ماشین ماشین میکردی خودت سوارش میشی ازش میای پایین بعضی جاها هم که نمیره بلندش میکنی ومیبریش امروز صبح که از خواب بیدار شدی زود رفتی شروع به بازی کردی خاستم چند تا عکس ازت بندازم مگه همکاری کردی یا پشتتو میکردی یا باسرعت ماشینتو (به قول خودت )میروندی که نمیشد عکس بندازم خلاصه موفق شدم چند تا بندازم     نه به اون خندت نه به این اخمت   ببین کجا نشستی ...
14 بهمن 1392

بزرگ شدن محمد

  محمدم 10 روزه که شیر نمیخوره اولاش خیلی اذیت شدی بی اشتها شدی فقط غذات شده بود کوکو با اصرار مامان و بابا یه ذره شیر میخوردی ولی خدارو شکر الان دیگه خوب شدی مثل قبل همه چی میخوری...         ...
14 بهمن 1392